حکایت های ملا نصرالدین
اینجا خاطراتـــــــه که ماندگار میشه
تاریخ : 21 / 1 / 1391
نویسنده : زهرا

 

جای مرده
تو کوچه داشتن تشیع جنازه می کردن . ملا با پسرش تو کوچه بودن . پسر ملا از باباش پرسید : بابایی توی این صندوقچه چیه ؟ ملا به پسرش می گه : آدم. پسر ملا از باباش پرسید : اون رو کجا می برن ؟ . ملا می گه : جایی می برن که نه خوردنی باشه و نه نوشیدنی ، نه نون و نه آب ، نه هیزم و نه آتیش ، نه پول و نه طلا و نه فرش ونه گلیم . بعد از شنیدن این حرف ها پسر ملا بدون معتلی می گه : بابا شوخی که نمی کنی یه دفعه بگو اون رو دارن میارن خونه ی ما دیگه ، من که می رم الان به مامان خبر می دم که یه ایل مهمون داریم تو هم با مهمون هامون سریع بیا !!!!0 0 0 0

 

 

                                                           خر فروش

یک روز ملا خرشو می بره بازار بفروشه . هر مشتری که پیشش می اومد تا خر را ببینه اگه از جلو نزدیک خره می شد خره  نقطه حساس یارو رو گاز می گرفت و اگر از عقب نزدیک می شد خر هم نا مردی نمی کرد با جفت پاهاش نشونه می گرفت سمت جای حساس یارو و همچنان لگدی می زد که صدای داد و هوار یارو کل بازار رو پر می کرد و ویارو هم مثل مار گزیده ها به خودش می پیچید .!!! شخصی که این وضع و دید رفت پیش ملا و گفت : با این وضع که خر تو سر مشتری ها آورده دیگه نه کسی نزدیکشش می شه نه کسی می خردش . !! ملا در جواب می گه : قصد من هم فروش این نیست !!!! فقط می خوام مردم بفهمند که من از دست این حیوان زبون نفهم چی می کشم!!!!!!!0 0 0 0 0 0



|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب